توسط : مهدی عابد
اینک این منم قاسم بن الحسن(ع)، فرزند پیامبر برگزیده خدا که نفسش از برای رفتن و شهادت در را ه امام زمانش بیتابی میکند.
و این حسین(علیهالسلام) است که همچون اسیر، گروگان میان مردمی است که هرگز مباد از آب سیراب شوند.
به نوجوانی و سنّ کمم نگاه نکنید. آمدهام تا برای عموجانم، جان ناقابلم را تقدیم کنم.
آمدهام به نیابت از پدرم حسن مجتبی(علیهالسلام).
آمدهام تا انتقام صورت سیلی خوردهی زهرا(سلاماللهعلیها) بگیرم.
آمدهام تا با ضربه ضربهی شمشیرم فریاد بزنم که فرزند حیدر کرّارم.
صفهایتان را میشکنم و با شهادتم نقاب از چهرهی ذلّتتان بر میدارم.
خداوند میداند که شما دعوتمان کردید تا یاریمان کنید ولی دشمنان خدا و اولیاء او را یاری کردید. خداوند باران آسمان را از شما دریغ دارد و از برکات خودش محرومتان نماید.
خدا پراکندهتان سازد و گروه گروهتان کند و هرگز از شما راضی نباشد.
من میروم، امّا چشمان نگرانم را از حسین(علیهالسلام) بر نداشتم. من میروم امّا داستان غریبی مان تا قیام قیامت هر جان زندهای را خواهد لرزانید.
من میروم تا به پدرم حسن مجتبی(علیهالسلام) بگویم که با چشمان خودم دیدم که حسین تنهاست.
یاری میطلبد ولی صدای یاریکنندهای از برای یاریش بلند نمیشود.
میروم تا از زهرای اطهر بپرسم آیا توانستم به نوبهی خویش، انتقام از قاتلان او بگیرم.
منتظر میمانم تا عمویم حسین(علیهالسلام) را در ورای این عالم تنگ دوباره ملاقات نمایم.
جانم از شدت ضربات شما ناتوان شده امّا این سینهی گرم اباعبدالله است که مرا در آغوش گرفته و صورت به خون نشسته را غرق بوسه میکند و مرا به بهتر از این دنیا، بدرقه مینماید.
نویسنده: ف.بهمنی
منبع:سایت جامع فرهنگی مذهبی شهید آوینی
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
موضوع :
ششم محرم , ,